کد مطلب:77486 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:223

خطبه 002-پس از بازگشت از صفین











و من خطبه له علیه السلام بعد انصرافه علیه السلام من صفین

یعنی بعضی از خطبه های آن حضرت است علیه السلام بعد از مراجعت از صفین[1] و آن اسم موضعی است از شام:

«احمده استتاما لنعمته و استسلاما لعزته و استعصاما من معصیته.»

در قاموس است: «استتم النعمه: سئل تمامها» یعنی حمد و شكر می كنم خدای تعالی را از جهت حصول سوال از برای اتمام نعمت او و از جهت حصول انقیاد و خضوع از برای قوت و غلبه ی او و از جهت حصول امتناع از معصیت او، به توفیق و لطف او. و مصادر ثلاثه، مفعول لاجله باشند، از قبیل «قعدت عن الحرب جبنا» و ارداف لفظ حمد به سوال اتمام نعمت، ایمائی است لطیف به اینكه شان عبد شكر است نه حمد، به تقریب استغراق به نعم كامله ی لا یعد و لا یحصی[2] كه شكر هر یك از آنها واجب است عقلا و نقلا و اداء عشری از اعشار و كمی از بسیار آن، از حد اقتدار عبد بیرون است، پس فراغت از ستایش واجبه كی مقدور گردد تا به نافله ی آن پردازد. و اما حصول سوال اكمال نعمت به تقریب حصول نعمت استعداد است به فیض اقدس، پس زبان استعداد فعلیت عبودیت، پیوسته به درگاه رب العزه باز است، در استدعای اتمام آن نعمت و رساندن به اعلا مراتب رضوان و جنت. و اما حصول انقیاد و خضوع پس به تقریب حصول معرفت فطری و غریزی به او باشد، چه استلزام معرفت فطری مر كمال خضوع و انقیاد را از برای كاملین در استعداد، از اوضح واضحات است. و چون حصول خضوع،

[صفحه 134]

موجب از برای امتناع از معصیت است بلا شبهه و امتناع از معصیت متفرع است بر آن، بدین سبب مردف ساخت آن دو نعمت كامله را به این نعمت عظمی.

«و استعینه فاقه الی كفایته، انه لایضل من هداه و لا یئل من عاداه و لا یفتقر من كفاه.»

یعنی طلب می كنم عون و یاری او را از جهت حصول و احتیاج به سوی كفایت كردن و بی نیاز گردانیدن او. اما طلب یاری در مطلوب از او به جهت آن است كه كسی را كه او هدایت و راهنمایی كرد، البته به مطلوب می رسد و راه را گم نمی كند و اما احتیاج سائل به سبب آن است كه كسی كه خود را محتاج به او ندانست و در عرضه ی معادات با او در آورد خود را، البته نجاتی از برای او نخواهد بود، زیرا كه او قاهر و غالبست و قهر او گیرنده است. و اما كفایت و اغناء او[3] از جهت آن است كه كسی را كه بی نیاز گردانید، هرگز محتاج به امری نخواهد بود، البته.

«فانه ارجح ما وزن و افضل ما خزن.»

یعنی هر گاه به كفایت و اغناء او هرگز كسی محتاج به امری نشود و مطلقا غنی گردد، پس آن كفایت و اغناء او هر گاه سنجیده شود به میزان و محك اعتبار عقل، البته زیاده آید از هر نقودی كه موزون بود به موازین، از محسوس و معقول و بهتر آید از هر جواهری كه مخزون باشد در خزائن، از حس و عقل.

«و اشهد ان لا اله الا الله»

یعنی شهادت می دهم به اینكه نیست معبود به حقی مطلقا مگر موجود حق واجب الوجود، صانع جمیع عالم. و این كلمه ی شریفه چنانكه دلالت می كند بر توحید و یگانه بودن او، دلالت می كند بر هلاكت و بطلان ما سوای او، از جهت اینكه[4] هر غیر هالكی فی الجمله مطلوبیت و مطاعیت را شاید و حولی و قوتی در او متصور بود،[5] پس او اله خواهد بود.[6][7] قوله تعالی: (افرایت من اتخذ الهه هواه)[8] و این كلمه ی طیبه نفی كرد هر

[صفحه 135]

الهی را غیر از او[9] پس در هیچ چیز مطاعیت نگذاشت و نیز دلالت كرد بر این كه هر عبادتی كه سر زند از هر عابدی بالحقیقه عبادت او باشد و راجع به او شود، از جهت آنكه عبادت نیست الا غایت خضوع و تذلل از برای ذی قوت و قهر و ذی بركت و خیر و قوت و خیر در هر جا كه متصور شود نیست الا از او، پس خضوع و تذلل هر ذیقوتی[10] راجع شد به او و این كلمه كلمه ی ذكر است، چه متذكر می سازد ذاكر را به توحید ذات و توحید صفات و توحید افعال، چنانكه مذكور شد. و چون ذات حق را نسبتی با احدی نباشد، پس هیچ كس راه وصلت[11] به عرفان ذات متعالی او ندارد. و آنچه ممكن است از او، در معرفت مرتبه ی رحمانیت و فیض اوست، چنانكه در بعضی از خطب است: «و برحمانیته استوی علی كل شی ء»[12][13] و رحمت البته منسوب است به مرحوم و عبد[14] به تقریب این نسبت و استغراقش به مراحم بیكران و نعم بی پایان او، اول التفاتی كه از برای او حاصل می شود، التفات به منعم است كه موجب شكر او می گردد و به شكر مستعد ادامه ی فیض و مرحمت می شود.[15] و به زبان استعداد دائم سائل و آمل است كرم وجود مقدس او را و بدین جهت كلمه ی «الحمدلله» كلمه ی دعا باشد نه ذكر و چون اول توجه به كلمه ی شكر است و از آن مستعد و مستحق افاضات معارف و كمالات می گردد، ابتداء شده به حمد كه كلمه ی شكر است و بعد از آن اشتغال یافت به كلمه ی ذكر كه كلمه ی طیبه است:

[صفحه 136]

«شهاده ممتحنا اخلاصها.»

یعنی شهادتی كه امتحان و آزموده شده باشد[16] اخلاص آن شهادت را.

و در حدیث است كه امام جعفر صادق علیه السلام گفتند: كسی كه بگوید: «لا اله الا الله» مخلصا، داخل می شود به بهشت. و گفتند: اخلاص آن این است كه مانع بشود لا اله الا الله[17] او را از هر چیزی كه خدای-عز و جل-حرام كرده است.

و به مضمون این حدیث اشاره است «ممتحنا اخلاصها» یعنی شهادتی كه آزموده شده باشد اخلاص متعلقه به آن شهادت را،[18] به سبب آنكه باز داشته است قائلین را از جمیع مناهی و محرمات.

«معتقدا مصاصها.»

مصاص، به ضم، خالص[19] یعنی شهادتی كه این صفت داشته باشد كه اعتقاد شده باشد خلوص و صدق آن شهادت را. مروی است از حضرت رضا-علیه الصلوه و السلام-كه گفت[20] كه گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله: بدرستی كه «لا اله الا الله» كلمه ی عظیمه ی كریمه است بر خدای-عز و جل-كسی كه بگوید آن را مخلصا مستوجب بهشت می شود و كسی كه بگوید كاذبا محفوظ گردانیده است او را و خون او را و[21] بازگشت او به سوی آتش باشد و نظر به این حدیث، اخلاص به معنی صادق دانستن نیز باشد. و مطابق این حدیث است مضمون «معتقدا مصاصها» یعنی شهادتی كه اعتقاد شده باشد خلوص و صدق آن شهادت را.

«نتمسك بها ابدا ما ابقانا و ندخرها لاهاویل ما یلقانا»

یعنی در حالتی كه متمسك باشیم[22] به آن شهادت همیشه مادامی كه خدای تعالی باقی دارد ما را و ذخیره كنیم[23] آن شهادت را از برای خوفهای چیزی كه می رسد ما را از

[صفحه 137]

امر آخرت.

«فانها عزیمه الایمان.»

از جهت[24] آنكه، شهادت[25] واجب و لابد منه ایمان است، زیرا كه چون توحید فطری است و از جمله تصدیقات اولیه است، پس اول كلمه در دین، اقرار به این كلمه است و تتمه ی اقاریر، از فروع و توابع آن است.

مروی است[26] كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود كه حق خدا[27] بر عباد آن است كه شریكی از برای او قرار ندهند. و نیز مروی است كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: بهترین عبادت[28] گفتن «لا اله الا الله» است.

«و فاتحه الاحسان»

یعنی از جهت آنكه[29] آن شهادت ابتدای احسان خداست.

مروی است كه گفتن «لا اله الا الله» ثمن و قیمت بهشت است و نیز در حدیث است كه كسی كه بگوید «لا اله الا الله، وحده لا شریك له» پس از برای اوست بهشت.

«و مرضاه الرحمن.»

یعنی رضای رحمان و سبب خوشنودی او است.

مروی است[30] كه نیست كلمه (ای) از كلام نزد خدای تعالی دوست تر از گفتن[31] «لا اله الا الله». و محبوب هر كس البته مرضی او است.

«و مدحره الشیطان.»

یعنی آن شهادت منع و دور كردن شیطان است.

مروی است از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه گفت: كه می گوید، خدا-جل جلاله-: «لا اله الا الله حصن و حصار من است، پس كسی كه داخل او بشود آمن از عذاب من است» سر همه

[صفحه 138]

آن است كه چون این كلمه مشتمل بر توحید ذات و صفات و افعال است، غایت قصوای همه ی عبادات و منتهای رضای معبود و مانع قرب شیطان عنود است.

قوله تعالی[32]: (فمن كان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرك بعباده ربه احدا).[33].

«و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.»

یعنی شهادت می دهم كه محمد صلی الله علیه و آله و سلم بنده ی خدا و رسول و فرستاده ی او است، چون ختم انبیاء واسطه ی فیض جمیع مخلوقات است در ابتداء و وصله ی رسیدن خلایق است به خدا در انتها، لهذا بعد از ستایش و ثنای خدای تعالی و شهادت بر یگانگی او و متوسل شد به شهادت بر عبودیت او كه اخص صفات اوست، چه اوست ملقب به لقب عبدی و متحقق در مرتبه ی عبودیتی كه كنه اوست ربوبیت، چنانكه در حدیث است كه «العبودیه جوهره كنهها الربوبیه» و اوست در عبودیت فایز به درجه ی قرب نوافلی كه بی سمیع و بی بصیر كه مرتبه ی ربوبیت[34] است، كنه آن عبودیت است و نیز متوسل شد به رسالت او كه تتمه ی شهادت به وحدانیت و منشا رسیدن به كنه آن شهادت است.

«ارسله بالدین المشهور.»

یعنی فرستاد خدا او را با دین و شرع معروف، یعنی معروف به صدق و حق.

«و العلم الماثور»

یعنی با نشانه های منقوله، یعنی معجزات.

«و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضیاء اللامع و الامر الصادع.»

یعنی با كتاب نوشته شده، یعنی واجب شده به اذعان و قبول عقول، یعنی كلام الله صامت و ناطق و با نور مرتفع «من كنت مولاه فهذا علی مولاه» و با ضیاء و درخشنده ی ائمه ی هدی و با امر فارق میان حق و باطل قائم آل مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم.

[صفحه 139]

«ازاحه للشبهات و احتجاجا بالبینات و تحذیرا بالایات و تخویفا بالمثلات»

یعنی از برای ازاله كردن شبهات باطله مر مبطلین را و از برای غلبه كردن به حجتهای واضحه مر منكرین را و از برای ترسانیدن به بینات مر منافقین را و به بیم انداختن به عقوبات مر فاسقین را.

«و الناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین»

یعنی و حال آنكه مردمان در فتنه ها و فسادهایی بودند كه قطع شده بود در آن ریسمان دین و شریعت و از شرایع[35] پیغمبران ریسمانی كه سبب رسیدن خلایق باشد به خالق، بریده شده بود بالمره.

«و تزعزعت سواری[36] الیقین.»

یعنی و متزلزل بود ستونهای یقین كه اعتقادات حقه باشد.

«و اختلف النجر و تشتت الامر.»

یعنی مختلف[37] بود اصل كه دین باشد و پراكنده بود امر و شغل دین، یعنی احكام دینیه كه هر كس بر وفق خواهش و هوای نفس خود حكمی می كرد.

«و ضاق المخرج و عمی المصدر»

یعنی و تنگ بود راه بیرون شدن از كفر و ناپدید بود مصدر و مناص استخلاص.

«فالهدی خامل. و العمی شامل.»

یعنی پس هدایت و بینایی گمنام بود و كوری و ضلالت شایع.

«عصی الرحمن. و نصر الشیطان.»

یعنی اطاعت نمی شد رحمان را و یاری می شد شیطان را.[38].

«و خذل الایمان.»

و فروگذاشته شد ایمان را.

[صفحه 140]

«فانهارت دعائمه،»

یعنی پس افتاده بود ستونهای ایمان.

«و تنكرت معالمه،»

یعنی و ناشناخته بود علامتهای او.

«و درست سبله،»

یعنی در رفته و باطل شده بود راههای او.

«و عفت شركه.»

یعنی محو و ناپدید شده بود راههای واضح او.

«و اطاعوا الشیطان فسلكوا مسالكه و وردوا مناهله.»

یعنی و اطاعت كردند شیطان را پس رفتند راههای او را و وارد شدند آبگاههای او را.

«بهم سارت اعلامه و قام لواوه»

یعنی به سبب مطاوعین سایر و رونده شده بیرقهای او و برپا شد علم او.

«فی فتن داستهم باخفافها. و وطئتهم باظلافها و قامت علی سنابكها.»

یعنی واقع بودند در فتنه هایی كه بر هم كوفته ایشان را به موضعهای شتران خود و پامال كرد ایشان را به سمهای شكافته ی گاوان خود و ایستاد بر سر سمهای اسبان خود.[39].

«فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون»

یعنی پس آنها در آن فتنه ها سرگردان و متردد در میان حق و باطل و نادانان[40] به خیر و شر و نفع و ضر خودشان و به بلاها گرفتاران بودند.

«فی خیر دار و شر جیران.»

یعنی حیران[41] و سرگردان و جاهل و مفتون در خیر دار عقبی و شر سرای همسایه ی دنیا بودند، یا در خیر دار مكه و شر جیران اهل مكه بودند.

[صفحه 141]

«نومهم سهود و كحلهم دموع.»

یعنی خواب آنها بی خوابی و سرمه ی آنها اشك بود.

«بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرم.»

یعنی در زمینی كه بود دانای آن زمین زبان بسته و ذلیل و نادان آن مطلق العنان و عزیز.

منها یعنی آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم[42].

یعنی بعضی از آن خطبه بود كه قصد كرد آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را:

«هم موضع سره و لجا امره و عیبه علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دینه.»

یعنی اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله محل راز نهان و علوم پنهان اویند و پناه امر و شغل اویند، كه هدایت خلق می كنند و جعبه ی تیر علم ظاهر اویند كه مجادله با خصم او می كنند و مرجع حكمتها و مصالح دین اویند كه باعث اصلاح دینند،[43] و مقر فرایض و سنن مكتوبه ی اویند كه به ایشان رجوع می شود و كوهها و اوتاد دین اویند كه دین به اینها ساكن است.

«بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه.»

یعنی به اعانت ایشان راست كرد دو تا بودن پشت دین خود را و برد و زائل كرد لرزیدن گوشتهای دوش خود را از بار رسالت را كه ایشان متحمل سنگینی او[44] شدند و بالجمله: ایشانند آماده از برای تحمل علوم الهیه و حفظ آن از دراست و ضیاع و ساعی در هدایت خلق و مجادل با خصوم و مروج دین و شریعت، یدا و لسانا و قدما و مرجع احكام فرائض و سنن و مصاحب سر و علن و خلیفه و جانشین و وصی به یقین اویند.

[صفحه 142]

و منها یعنی قوما آخرین

یعنی بعضی از آن خطبه بود كه قصد كرد قوم دیگر را:

«زرعوا الفجور و سقوه الغرور و حصدوا الثبور.»

یعنی كشتند دانه های فجور و فسق را در مزارع دلهای خودشان و آب دادند آن زرع را به آب غفلت كه باعث نمو فسق و فجور است و چون ثمر این زراعت غیر از هلاكت دارین نبود، پس دور كردند خوشه ی خسران و زیان را.

«لا یقاس بال محمد صلی الله علیه و آله من هذه الامه احد»

یعنی نسبت نمی توان كرد به آل محمد صلی الله علیه و آله احدی از این امت را.

«و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا.»

یعنی نسبت تساوی داده نشده به آل محمد صلی الله علیه و آله احدی را كه جاری شده است نعمت شریعت ایشان به او هرگز، از جهت اینكه نعمت دین از ایشان سرریز شده و به جمیع سرایت كرده است. پس هرگز، منعم علیه همسر منعم نتواند بود.[45].

«هم اساس الدین و عماد الیقین.»

یعنی ایشانند اساس دین و ستون اعتقاد یقینیه،[46] چه بنای شریعت و اعتقاد، به سبب هدایت و ارشاد ایشان برپا است.

«الیهم یفی ء الغالی. و بهم یلحق التالی»

یعنی به سوی ایشان راجع است غالی، یعنی گرانبها[47] از علم و اعتقادات و به ایشان لاحق است تالی غالی، یعنی عمل و عبادات كه تالی علم است و لاحق به هدایت و ارشاد ایشان است و الا تالی جهل است.

«و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه.»

[صفحه 143]

یعنی مملوك ایشان است خصائص حق الولایه (یعنی حق الولایه خصائص ایشان است)[48] و بس و در حق ایشان ثابت است وصیت و وراثت خلافت.

ابن ابی الحدید كه از اعاظم علماء عامه است، می گوید در شرح این كلام كه[49]: «مراد از ولایت امارت است و امامیه می گویند كه مراد امام علیه السلام از حق الولایه، نص نبی است صلی الله علیه و آله و من می گویم:[50] از برای ایشان هست خصائص حق ولایت رسول صلی الله علیه و آله بر خلق. و اما وصیت، پس شكی نیست در نزد[51] ما در اینكه علی علیه السلام بود وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله، اگر چه مخالفت كرده است در این قول كسی كه او منسوب است در نزد ما به عناد. و ما ([52] قصد نكرده ایم به وصیت نص به خلافت را. و لكن امور دیگر را كه اگر ملاحظه شود اشرف و اجل است. و اما وراثت پس امامیه حمل كرده اند او را بر میراث مال یا خلافت[53] و ما حمل می كنیم او را بر وراثت علم و قول حضرت كه «رجع الان الی اهله» اقتضاء می كند اینكه بوده باشد در ما قبل، در غیر اهلش و ما تاویل می كنیم بر غیر آنچه می گویند امامیه[54] كه امام علیه السلام بود اولی به امر خلافت و احق بود، اما نه بر وجه نص، بلكه بر وجه افضلیت. پس به درستی كه او افضل بشر بود بعد از رسول[55] و احق بود برخلافت از جمیع مسلمین. لكن ترك كرد حق خود را از جهت علم به مصلحت و تفرس ایشان و مسلمانان، از اضطراب اسلام[56] از جهت حسدی كه داشتند عرب بر او و كینه ای كه بر او داشتند. و جائز است از برای كسی كه اولی به چیزی باشد، پس ترك كند او را.»[57].

[صفحه 144]

تمام شد كلام ابن ابی الحدید.

و چه بسیار واضح است بر منصف كه «الان اذ رجع الحق» صریح است كه مراد از وصیت، وصیت در امر خلافت است كه در آن وقت رجوع به ایشان گردد، وصیت نیست الا نص. پس قول به اینكه خلافت او نه بر وجه نص است، تكذیب امیرالمومنین است و حال آنكه بعد خواهد گفت كه هر گاه حضرت دعوی نص كرده باشد، البته نص موجود بوده و منكر نص فاسق و كافر است. پس نیست در میان كلمات او الا تهافت و التزام و الزام فسق و كفر مخالفین صریحا. و تمام این كلام مذكور خواهد شد، ان شاءالله تعالی.[58].

«الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله.»

یعنی حالا زمانی است كه برگشت حق غصب شده ی خلافت به سوی اهل حق و نقل شد به سوی محلی كه از آنجا نقل شده بود، به عدوان[59] كه آن محل، اهل بیت نبوت و عصمت باشند.

[صفحه 145]


صفحه 134، 135، 136، 137، 138، 139، 140، 141، 142، 143، 144، 145.








    1. این اسم سریانی است بر وزن «سجین» و تلفظ آن به صورت مثنای صف نادرست است (ویراستار).
    2. چ: لا تعد و لا تحصی.
    3. اصل: و اغنا از جهت.
    4. ن و چ: آنكه.
    5. ن: متصور بشود، چ: متصور شود.
    6. چ: پس او الهیت را شاید، ن: الهیت را نشاید.)
    7. منظور این است كه الله، قادر مطلق و مطلوب و مطاع مطلق است و حول و قوه ای جز از برای او متصور نیست. لیكن هر كس و هر چیز دارای مختصر مطلوبیت و مطاعیت باشد و كسی كه گونه ای از حول و قوه در وجود او تصور كند، از نظر آن تصور كننده و پندارنده، می تواند «اله» باشد. چنانكه پروردگار در قرآن فرموده است: «آیا آن كس را دیده ای كه اله خود را هوا و خواست خویش برگرفته است؟» لیكن كلمه ی طیبه ی شهادت، هر نوع «اله» را نفی كرده، الله را منحصرا اله دانسته است.
    8. الفرقان / 43.
    9. ن: نفی هر الهی را غیر از او.
    10. از «ذی قوت تا ذیقوتی» در «ن» افتاده است.
    11. چ: وصله.
    12. ن: برحمانیته القوی علی كل شی ء.)»
    13. چنین عبارتی در خطب نهج البلاغه نیست. (ویراستار).
    14. ن و چ: به مرحوم و مفاض و مفاض و عبد.
    15. اصل و ن «می شود» ندارد.
    16. ن: شهادتی كه آزموده شده باشد.
    17. چ: كلمه ی لا اله الا الله.
    18. ن: اخلاص متعلقه ی شهادت را.
    19. ن و چ: یعنی خالص.
    20. ن و چ: كه گفتند.
    21. چ: مال و خون خود را.
    22. اصل: باشم.
    23. اصل: كنم.
    24. چ: یعنی از جهت آنكه.
    25. چ: آن شهادت.
    26. چ: و مرویست.
    27. اصل و ن: فرمودند.
    28. چ: و مرویست.
    29. چ: اینكه.
    30. چ: و مروی است.
    31. چ: كلمه.
    32. چ: و قوله.
    33. چ: و قوله.
    34. چ: از ربوبیت.
    35. چ: و از برای شرایع.
    36. ن: سوار الیقین.
    37. چ: یعنی و مختلف.
    38. چ: یعنی استعانت و اطاعت نمی شد رحمان و یاری می شد شیطان.
    39. تعبیر شتر و گاو و اسب بدان جهت است كه خف به معنی سم شتر است و ظلف سم شكاف دار گاو و سنبك سم اسب.
    40. چ: نادان.
    41. چ: حیران بودند.
    42. اصل: منها یعنی بعضی از آن خطبه بود، یعنی كه قصد كرد آل محمد صلی الله علیه و آله را.
    43. چ: دین اویند.
    44. چ: آن.
    45. اصل: نتواند.
    46. چ: اعتقادات یقینیه.
    47. غالی، هم به معنی گرانبها است و هم به معنی غلوكننده و تندرو و در اینجا معنای دوم مورد نظر است، می فرماید: تندرو كه پیش افتاده باید به سوی پایه ی اعتدال برگردند و تالی یعنی دنباله رو كند حركت هم باید خودش را به آنان برساند.
    48. چ مطلب درون پرانتز را ندارد.
    49. گفته ی ابن ابی الحدید را ندارد.
    50. در شرح: «و ما می گوییم» كه منظورش از ما معتزله است (ویراستار).
    51. در شرح: «و ما می گوییم» كه منظورش از ما معتزله است (ویراستار).
    52. در شرح: «و ما می گوییم» كه منظورش از ما معتزله است (ویراستار).
    53. در شرح «مال و خلافت».
    54. در شرح: «و می گوییم».
    55. در شرح: «رسول الله صلی الله علیه و آله».
    56. در شرح: «از اضطراب اسلام و انتشار كلمه» یعنی از بیم آشوب در اسلام و پراكندگی صفوف و سخن مسلمانان.
    57. شرح «ابن ابی الحدید»، ج 1 ص 139 -140، از انتشارات داراحیاء التراث العربی، چاپ دوم 1965 م.
    58. چ این توضیح انتقادی شارح را هم ندارد.
    59. چ: بعد از آنكه.